پرتو افکندن: می بر ساعدش از ساتگنی سایه فکند گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم. معروفی بلخی. هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند بیدلی خسته کمربستۀ جوزا برخاست. سعدی. ، عنایت و توجه داشتن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی (طیبات)
پرتو افکندن: می بر ساعدش از ساتگنی سایه فکند گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم. معروفی بلخی. هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند بیدلی خسته کمربستۀ جوزا برخاست. سعدی. ، عنایت و توجه داشتن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی (طیبات)
دان کردن. دانه دانه کردن چنانکه در انار و باقلا و غیره. جدا کردن چنانکه در دانه های چیزی و بیشتر در انار و گاه در باقلا و انگور و گندم و جو بکار رود، از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها چون انار. حبه ها را از گوشت جدا کردن در میوه ها چنانکه در انار حبه کردن، پراکنده و پریشان ساختن. (برهان). جدا و پریشان کردن. (آنندراج). جدا کردن و از یکدیگر گشودن و جداگانه نهادن چیزها. بواحدهای همانند و جداگانه بخش کردن: دانه کن این عقد شب افروز را پر شکن این مرغ شب و روز را. نظامی. ، پیاپی درآوردن واحدهای همانند را چنانکه قطرات اشک و گلوله های سبحه و جز آن: ز هرسو شاخ سنبل شانه میکرد بنفشه بر سر گل دانه میکرد. نظامی. لیلی سرزلف شانه میکرد مجنون در اشک دانه میکرد. نظامی. مژه از اشک چه درها که نه در رشته کشید بامیدی که بپای تو مگر دانه کنم. ظهوری. صراحی سجدۀ مستانه میکرد ز پی تسبیح اشکی دانه میکرد. زلالی. - دانه کردن زلف، لاغ لاغ کردن. دسته کردن تارهای موی سر برای بافتن. الف دانه کردن
دان کردن. دانه دانه کردن چنانکه در انار و باقلا و غیره. جدا کردن چنانکه در دانه های چیزی و بیشتر در انار و گاه در باقلا و انگور و گندم و جو بکار رود، از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها چون انار. حبه ها را از گوشت جدا کردن در میوه ها چنانکه در انار حبه کردن، پراکنده و پریشان ساختن. (برهان). جدا و پریشان کردن. (آنندراج). جدا کردن و از یکدیگر گشودن و جداگانه نهادن چیزها. بواحدهای همانند و جداگانه بخش کردن: دانه کن این عقد شب افروز را پر شکن این مرغ شب و روز را. نظامی. ، پیاپی درآوردن واحدهای همانند را چنانکه قطرات اشک و گلوله های سبحه و جز آن: ز هرسو شاخ سنبل شانه میکرد بنفشه بر سر گل دانه میکرد. نظامی. لیلی سرزلف شانه میکرد مجنون در اشک دانه میکرد. نظامی. مژه از اشک چه درها که نه در رشته کشید بامیدی که بپای تو مگر دانه کنم. ظهوری. صراحی سجدۀ مستانه میکرد ز پی تسبیح اشکی دانه میکرد. زلالی. - دانه کردن زلف، لاغ لاغ کردن. دسته کردن تارهای موی سر برای بافتن. الف دانه کردن